.Anyway



امروز داشتم گریه می‌کردم، که پیشی آروم اومد توی اتاقم. انگار که می‌دونست چیزی درست نیست نه میومیو می‌کرد و نه شیطنت. فقط اومد کنارم ایستاد و خودشو مالید به پاهام. میون گریه از این‌همه محبتش رقیق شدم. دراز کشیدم و اومد تو بغلم و هی زل زد به من و اشکایی که سرازیر بودن. با دستم گرفتمش و یکم که خودشو لیس زد همونجا توی بغلم دراز کشید و خوابید. هر از چند گاهی سرش رو بلند می‌کرد و اطراف رو نگاه می‌کرد که خطری تهدیدش نکنه، بعد یه خمیازه می‌کشید و دوباره می‌خوابید.

(شاید مثل تبلیغ‌ به نظر بیاد ولی متنی که در ادامه‌ست چیله های یه سیم سیمِ به شدت غمگینه و اگه نخونیدش زیباترید.) می‌دونید، بعضی روزا فکر می‌کنم اون وقت‌هایی که کنکور داشتم شادتر از الان بودم. با وجود اون همه خستگی، صبح زود بیدار شدن‌ها و شب تا دیروقت بیدار موندن‌ها با کلی انرژی و شوق وبلاگم رو آپدیت می‌کردم و کلی مطلب برای حرف زدن داشتم. این روزا نوشته‌هام بی‌حس و غمگینن. آبیِ کِدِرن. خیلی خسته می‌شم و بیشتر از قبل معده‌م درد می‌گیره، و غذاخوردن برام

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ایران من |با علم تا ثریا Cheri آکوستیک دیوار مشترک آموزش Cpanel شرکت سایت سازان پایتخت پرسه کافی نت خندوانه دل نوشته های یک همسر جوان...! پکیج تصفیه فاضلاب taKSOO